نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روزي به دروازه ي شهري رسيدم که آن را رويم گشودند وارد شهر شدم؛ اين همان شهري بود که در
سالهاي انتظارم شوق ديدنش را در رويا داشتم شهري که در دست نگهبانانش شاخه گلهايي بود که استقبال
خسته دلان مي کردند.شهري که پرندگانش سازهاي غريب مي نواختند؛ درختاني که روي تنه آنها اشک شوق
و عشق جاري بود و ريشه همتايانشان را سيراب مي کرد اين شهر جاي آدمهايي بود که قلب در چهره
داشتند و درونشان به ظاهر نمايان بود آري جاي آدمهاي غريب نواز و دل سوخته همين شهر بود کودکاني
کم سن و سال مي ديدم که که عروسک معشوقشان به دست گرفته و به دنبال عشق مي گشتند شهري که
عقربه هاي زماني اش را انتظار رقم زده بود آشفتگاني که به روي پلاس پاره هايي مندرس سجده بر درگاه
معبود کرده بودند تا شايد عشق سلب شده شان به خود باز گردند ديوانگاني که با جام خالي از عشق روزگار
مي گذراندند قايق هايي به گل نشسته، رازهاي پنهان در قلبهاي عاشق و قاصدک هاي در حال پرواز ...
خدايا اينجا کجاست؟شايد شهر صداقت،معرفت و وفا و يا هم شهر گدايان عشق........



[+] نوشته شده توسط پري در 20:47 | |







این روزها


اینجا سرزمین واژگان "واژگون" است

 

                                                 اینجا گنج "جنگ " می شود

 

درمان "نامرد"  و  "قهقهه"   "هق هق" است

 

                                                  و اما...

 

                  

                                       دزد همان "دزد" است و درد همان"درد"....

 

 


[+] نوشته شده توسط پري در 19:7 | |